عشق ویرانگر۲
پارت۱۱
+یعنی چی من میبرمش اقای کیم توهم حرفی نمیتونی بزنی
_نمیشه
تا حرفشو کامل کرد سنا رو ازم گرفت نتونستم مقاومت کنم بهش نگاه کردم
+باشه فکر کردی از سنا استفاده کنی من میام تو خونت خیر اقای کیم
برگشتم و به راهم ادامه دادم داشتم میرفتم که بهو رفتم رو هوا تهیونگ منو انداخت رو شونش و یک دستشو دور کمرم. حلقه کرد میزدم به کمرش
+ولم کن ولم کن اقای کیم
_اسم شوهرتو یادت رفته
+من شوهر ندارم ولم کن
_پس نمیخوای ادم بشی
+من ادمم تویی که نیستی
_باشه حالیت میکنم
+ولم کن نکنه میخوای باز به کمک بابات منو کور کنی ولم کن
بهم هیچ جوابی نداد ولی صدای نفس های عصبی و حرصیش و میشنیدم سنا رو گذاشته بود رو زمین وقتی رسید به سنا سناهو با یه دستش انداخت رو شونش سنا بلند بلند میخندید هییی دخترم چه بلایی سرت اورده این که ب۰ای گرسه داری میخوندی
_میبینی سنا هم از کارم راضی نه دخترم؟
٪اله
حرصی به سنا و باباش نگاه کردم هنوز تقلا میکردم ولی اون هیچ توجه هی به ضربه هایی که به کمرش میزدم و حرفایی که میزدم نمیکرد و کار خودشو میکرد بیخیال تقلا کردن شدم و اروم شدم
_افرین دختر خوب
+ولم کن
_بازم که داری میگی ولم کن فکر کردم دختر خوبی شدی
+نخیررر
حرصی حرف میزدم وارد اتاق خودش شد اینجا چرا ؟منو انداخت رو تخت و سنا رو اروم از روی شونش گذاشت پایین
بلند شدم برم که هلم داد رو تخت کنارم دراز کشید
_بخواب اینجا اتاق تو و خونه تو الکی بحث نکن تو هنوز همه خاطراتت یادت نیومده پس بزار اول همه خاطراتت یادت بیاد اگه چیز بدی بود بعد میزارم که بری
خیلی از خودش مطمئن بود انگار واقعا ما خاطرات خوبی کنار هم داشتیم یه کور سوی امیدی ته دلم روشن شد و بهم میگفت بهش اعتماد کنم نمیدونم سنا اومد کنارم و دستمو کشید و به ناوار کنار تهیونگ خوابیدم سنا هم اومد وسطمون
٪منم پیشتون میخوابم
_اخههه تو که اتاق داری؟
٪مبخوام پیش مامان بابا بخوابمم
خودشو ناراحت نشون داد تهیونگ بوسش کردم
_مظلوم نشون میدههه دختر لوس
٪من لوس نیستم
_باشه باشه خانوم خوشگل
٪افرین
تهیونگ سنا رو یکم قلقلک داد و بعد چند دقیقه به سمت منو سنا خوابید و دستشو انداخت دور شونه هام و موحکم منو سنا رو به خودش فشورد خواستم بیام بیرون که
_بزار بخوابم دختر خوبی باششششش
نفس حرصی دادم بیرون سنا داشت چشماش گرم میشد دستمو گذاشتم روی شونش و اروم میزدم و نازش میکردم و لالایی میخوندم تا بخوابه تهیونگ چشماش بسته بود بعد چند مین سنا خوابید چشمام بستم و بعد چند دقیقه تو خواب و بیداری بودم که یه چیزی رو روی موهام حس کردم که بالا پایین میشد چشمام نیمه باز کردم تهیونگ داشت نگام میکرد و موهام ناز میکرد نفهمید بیدارم چشمام بستم تا نفهمه بیدارم با صدای اروم حرف میزد
_...
+یعنی چی من میبرمش اقای کیم توهم حرفی نمیتونی بزنی
_نمیشه
تا حرفشو کامل کرد سنا رو ازم گرفت نتونستم مقاومت کنم بهش نگاه کردم
+باشه فکر کردی از سنا استفاده کنی من میام تو خونت خیر اقای کیم
برگشتم و به راهم ادامه دادم داشتم میرفتم که بهو رفتم رو هوا تهیونگ منو انداخت رو شونش و یک دستشو دور کمرم. حلقه کرد میزدم به کمرش
+ولم کن ولم کن اقای کیم
_اسم شوهرتو یادت رفته
+من شوهر ندارم ولم کن
_پس نمیخوای ادم بشی
+من ادمم تویی که نیستی
_باشه حالیت میکنم
+ولم کن نکنه میخوای باز به کمک بابات منو کور کنی ولم کن
بهم هیچ جوابی نداد ولی صدای نفس های عصبی و حرصیش و میشنیدم سنا رو گذاشته بود رو زمین وقتی رسید به سنا سناهو با یه دستش انداخت رو شونش سنا بلند بلند میخندید هییی دخترم چه بلایی سرت اورده این که ب۰ای گرسه داری میخوندی
_میبینی سنا هم از کارم راضی نه دخترم؟
٪اله
حرصی به سنا و باباش نگاه کردم هنوز تقلا میکردم ولی اون هیچ توجه هی به ضربه هایی که به کمرش میزدم و حرفایی که میزدم نمیکرد و کار خودشو میکرد بیخیال تقلا کردن شدم و اروم شدم
_افرین دختر خوب
+ولم کن
_بازم که داری میگی ولم کن فکر کردم دختر خوبی شدی
+نخیررر
حرصی حرف میزدم وارد اتاق خودش شد اینجا چرا ؟منو انداخت رو تخت و سنا رو اروم از روی شونش گذاشت پایین
بلند شدم برم که هلم داد رو تخت کنارم دراز کشید
_بخواب اینجا اتاق تو و خونه تو الکی بحث نکن تو هنوز همه خاطراتت یادت نیومده پس بزار اول همه خاطراتت یادت بیاد اگه چیز بدی بود بعد میزارم که بری
خیلی از خودش مطمئن بود انگار واقعا ما خاطرات خوبی کنار هم داشتیم یه کور سوی امیدی ته دلم روشن شد و بهم میگفت بهش اعتماد کنم نمیدونم سنا اومد کنارم و دستمو کشید و به ناوار کنار تهیونگ خوابیدم سنا هم اومد وسطمون
٪منم پیشتون میخوابم
_اخههه تو که اتاق داری؟
٪مبخوام پیش مامان بابا بخوابمم
خودشو ناراحت نشون داد تهیونگ بوسش کردم
_مظلوم نشون میدههه دختر لوس
٪من لوس نیستم
_باشه باشه خانوم خوشگل
٪افرین
تهیونگ سنا رو یکم قلقلک داد و بعد چند دقیقه به سمت منو سنا خوابید و دستشو انداخت دور شونه هام و موحکم منو سنا رو به خودش فشورد خواستم بیام بیرون که
_بزار بخوابم دختر خوبی باششششش
نفس حرصی دادم بیرون سنا داشت چشماش گرم میشد دستمو گذاشتم روی شونش و اروم میزدم و نازش میکردم و لالایی میخوندم تا بخوابه تهیونگ چشماش بسته بود بعد چند مین سنا خوابید چشمام بستم و بعد چند دقیقه تو خواب و بیداری بودم که یه چیزی رو روی موهام حس کردم که بالا پایین میشد چشمام نیمه باز کردم تهیونگ داشت نگام میکرد و موهام ناز میکرد نفهمید بیدارم چشمام بستم تا نفهمه بیدارم با صدای اروم حرف میزد
_...
- ۹.۰k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط